معرفی وبلاگ
خاطرات و نوشته هاي پراكنده من براي يادآوري و مرور گذشت هام در ساليان بعد
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 35922
تعداد نوشته ها : 31
تعداد نظرات : 13
Rss
طراح قالب
GraphistThem265
خلاصه خواستگاری و ازدواج من:  

 آشنایی اولیه و قدیمی مامان با حاج خانم غ (عزیزجون)در بیمارستان و رفتن بعد از مراسم ختم یکی از اقوام سر زدن به آنها...

شب تولد امام رضا30/07/86 رفتیم خواستگاری. شنبه3/09/86 صبح آزمایشات و از همه جالبتر آزمایش حضوری ادرار چهارشنبه 21/09/86 شب ازدواج حضرت فاطمه(س) و حضرت علی (ع) رفتیم حرم امام رضا(ع) . عقد و زیارت تنهایی و دو رکعت نماز بالای سر حضرت و دعا برای حجت و رسول نوفرستی (مامانش التماس دعا کرده بود) الهه عشق ... 

بعدش رفتیم خونه عزیز جون. ما و خانواده+ خاله فاطمه و عباس+ اصغرآقا رس و امید+ آقا نعمت وخانواده + دایی مهدی و خانواده از اونجا هم اومدیم خونه. اون شب یک خواب راحت کردم. حالاsms های عمو محمود بماند. نقش پررنگ زندایی خانم( از اقوام شوهر آزیتا آرایشگاه زنانه تو حرم دستها به هم دادن و اصرار برای عکس گرفتن در حالی که دستها به هم داده شده.تو خونه عزیز جون هم که دعوت به رقص و کنار هم نشستن. زن باحالی بود رله رله... )

پنجشنبه22/09/86 ساعت 18:30محضر سر چهارراه آزادشهر. به علت ترافیک! ساعت 19 اومدن. من به علت فراموش کردن انگشتر باز بدو بدو برگشتم خونه تا بردارم. بابا هم که سرکار بود و من و مامان تنها محضر رفتیم و قرارمون محضرشده بود...

 انگشتر برای دستش خیلی هم بزرگ بود. شام رو خانوادگی خونه پدرجون بودیم. اولین شام مشترک که توی یک ظرف مشترک تو اتاق داداش علی خوردیم.... معذب و خجالتی ... زیاد نخورد. شب من رو محترمانه بیرون کردن. مامان کمی ناراحت شده بود ولی من که اصلا به جون جفتمون. 26سال مجرد و معذب بودم یک مدت کوتاه دیگه هم روش تا بالاخره یک کم روها به هم باز بشه و خجالتها کنار زده بشه. با کمی صبر همه چیز درست میشه. به خانمی خودم گفتم که هیچ عجله ای ندارم هر وقت از لحاظ روحی روانی جسمی جنسی و ... کلا آمادگی داشت من در خدمتم...

جمعه صبح در مغازه با sms قول و قرار گذاشتم و رفتم خونشون. دیدن فیلم این چند روزه. بنده خدا خانمی من فداش شوم هنوز خجالت میکشد و معذب بود که رفت یک مانتو هم روی لباسش تنش کرد. رفتیم تو اتاق خالی و صحبت و حرف و .... خلاصه چون دیدم هنوز آمادگی لازم رو نداره دست هم بهش نزدم.... ناهار که اولین ناهار مشترک بودش رو باقالی پلو و گوشت از حرم بود و بعدش هم رفتیم وکیل آباد یک دوری زدیم حالا غیرتی بودن و شدن علی بماند...بعدش هم خونه. 

 یکشنبه25/09/86 خرید. تازه فهمیدم برای خرید کفش کمی وسواس دارن... خرید لباس زیر عروس چه خوشرنگ بودش اونها تو تنش چی میشد. .. از همه مهمتر پرو لباس عروس که عجب ... بنده خدا خانمی همونجا هم کلی خجالت کشید و تابلو بود که با وجود من معذب بود. به مرور زمان درست میشه پنج شنبه برای اولین بار بود که رفتم خونه شون.بنده خدا خیلی دلش تنگ شده بود. همون جا رفتیم تو اتاق و من رو بغلش کرد و اظهار علاقه و محبت و ظاهرا قبلش گریه کرده بوده که دلش تنگ شده .شام و تا صبح بیدار بودیم…. تا کمر که راه باز شد ولی به پائین هنوز نه پ.

صبح نماز خوندم. خونه اومدم .شب چله و کلی کار قرار بود بیان خونمون .خرید گوسفند و تهیه شام و... سبد میوه به تزئیین خانم بو. ، کشتن گوسفند سرراهشون، بریدن کیک هندونه شکل، کلی حرف و شام … یک شنبه صبح خرید سرویس طلا و شبش هم رفتن به چاپخانه سیادت و سفارش کارت عروسی و شبش هم برگشت به خونه.

دسته ها : خاطرات
چهارشنبه 9 5 1387

فارغ التحصیلی:

       از جیب و جان که بر آید ...... کز عهده خرجش به در آید
سپاس و ستایش دانشگاه آزاد را، که ترکش موجب بی مدرکی است و به کلاس اندرش مزید در به دری، هر ترمی که آغاز می شود موجب پرداخت زر است و چون به پایان رسد مایه ضرر، پس در هر سال دو ترم موجود و بر هر ترمی شهریه ای واجب .....         
 
=================================
 
در کل دوران تحصیل برای پرداخت پول به حساب دانشگاه اینقدر معطل نشده بودم که شنبه 31 شهریور معطل شدم. برای پرداخت 109800 ریال بابت هزینه صدور دانشنامه فارغ التحصیلی از ساعت 7:45 صبح تا 11:15 تو بانک معطل شدم.قطع بودن سیبا، شلوغی صف و... .بالاخره ساعت 13:10 موفق به اتمام مراحل فارغ التحصیلی شدم و برگه معرفی به حوزه رو دریافت کردم... رفتم پست مرکزی. گفتن دفترچه نداریم هفته دیگه بیا. حالا من عجله هم داشتم تا برای اول اسفند اعزام بگیرم. شنبه 7 مهر ساعت 9 صبح دفترچه خریدم و سریع پست کردم. جوابش هم اومد 1 اسفند تاریخ اعزام...  حالا مونده بقیه کارها. سعی میکردم از جایی امریه بگیرم و این یعنی مثلا شهرداری و شرط آن متاهل بودن. بالاخره متاهل شده و تاریخ اول اسفند 86 برای آموزشی رفتیم کرمانشاه. آموزشی که چه عرض کنم. 6 اسفند اعزام شدیم تا 23 اسفند کرمانشاه بودیم که برای شرکت در انتخابات مرخصی میان دوره دادن تا 16 فروردین. و تا پایان ماه در کرمانشاه بودیم. ریز کلیه اتفاقات روزمره در پادگان شهداء کرمانشاه رو اگه وقت کنم در آینده خواهم گذاشت. فعلا که در دفترچه خاطرات دوران سربازی نوشته شده است و جایش محفوظ است. در اول اردیبهشت 87 آموزشی تموم کرده و مابقی دوران سربازی رو در شهرداری مشغول به تموم کردن هستم.  قضیه و داستان ازدواج بماند برای صفحات بعدی این دفترچه خاطرات.
دسته ها : خاطرات
جمعه 4 5 1387
سلام. حامد هستم 25 ساله از مشهد. یک کارشناس آمار تا حدودی بیکار یک کمی آشنا به کامپیوتر ... .
سال 82 بود. به فکر یک دفترچه خاطرات برای خود افتادم.همگام با پیشرفت تکنولوژی و منم که مثلا مهندس کامپیوتر. شروع به نوشتن یک وبلاگ به عنوان دفترچه خاطرات روزمره کردم. 
توی پرشین بلاگ دفترچه خاطرات من 100 برگ بودش که بعد از تموم شدن برگه هاش، شروع به نوشتن در یک دفترچه خاطرات 100 برگ دیگه توی بلاگفا کردم. به نظر من این دفترچه خاطرات ها از دفترچه خاطراتهای دیگه بهتره. چون نیازی به قفل و گاوصندوق نداره. نگران خوندنش توسط کسی از اقوام و یا خانواده نداری. میتونی یک عمر بنویسی ولی هیچکس به هویت واقعیت پی نبره.... بعد از چند صباحی که از تموم شدن دفترچه 100 برگ بلاگفا گذشته بود، با توجه به اینکه ترم آخرم بود و دردسرهای پایان نامه و فارغ التحصیلی ... حالا تصمیم به نوشتن در یک دفترچه خاطرات 100 برگ دیگه کردم. انشاءالله اینجا میخوام خاطرات، وقایع و دلتنگی های روزمره، نکته های جالب و ... خودم رو بنویسم. پس 
 
 
بنام آنکه جمیل است و دوستدار جمال   

دسته ها :
چهارشنبه 2 5 1387
X