معرفی وبلاگ
خاطرات و نوشته هاي پراكنده من براي يادآوري و مرور گذشت هام در ساليان بعد
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 35923
تعداد نوشته ها : 31
تعداد نظرات : 13
Rss
طراح قالب
GraphistThem265

فروردين ماهي كه گذشت

عيد سال ۱۳۹۰ بر همگان مبارك
سال تحويل با حميد و خانمش وپدرخانمش اينا، خاله فاطمه اينا، طيبه شون، مامان باباي خودم رفتيم حرم. آقاجان اينا هم حرم اومده بودند ولي بست طبرسي روبروي ضريح امام رضا
از حرم اومديم خونه و ساعت ۶ تا ۱۱ خوابيديم. بلند شديم رفتيم خونه مادربزرگ خانم ناهار همه دور هم اونجا جمع بوديم. بعدازظهرش يك فوتبالي زديم و اومديم خونه. فرداش مامان اينا به غير از حمزه رفتن كا و ما هم رفتيم عيدي ديدني هامون. ناهار خونه خاله اكرم بوديم و از اونجا هم خونه دايي رضا
شنبه ۶ فروردين اومدم سركار. گفته بودن هركسي نمي‌خواد بيد اداره مي‌تونه مرخصي بگيره ولي من ديدم بيكارم و كارخاصي ندارم. حيف بود مرخصي هام تموم بشه و به همين خاطر اومدم سركار. امسال قوامي هم عيدي خوبي به من داد. دست گلش درد نكنه. خدا از اينجور افراد زيادترشون كنه تا همه رئيس‌هايي مثل من داشته باشند. با پيگيريهاي او حقوق معوقه دوران كارورزي+عيدي + پاداش آخرسال+ اضافه كاري + حقوق اسفندماه و... همگي چيزي حدود ۲دوميليون و هشتصد تومن شد كه به حسابم ريختند. 
۹ فروردين رفتم بيمارستان فارابي. سرماخوردگي و... جالب بود بيمارستان براي ويزيت و دارو كلا رايگان. مي‌خواستيم با فاميل بريم سينما اخراجيها۳ رو نگاه كنيم كه برنامه بهم ريخت. ساعت ۹ شب خاله طاهره و مهري و آقاجون اومدن خونمون عيدديدني. 
۱۰ فروردين با خاله مهري و خاله طاهره و آقاجون رفتيم حسين شيشليكي. خيلي خوش گذشت. عالي بود
۱۳فروردين رفتيم باغ دايي تو زشك. بد نبود. عباس مادرخرج شده بود. جوجه و شب هم سوسيس. همه چيز روي اتيش درست مي‌شد. خوب بود. ما+حميدشون+طيبه شون+صديقه شون+عباسشون+خاله فاطمه شون+علي شون+رفعت شون+
صبح ساعت ۷ راه افتاديم و شب حدود ۱۲ رسيديم خونه. تا ساعت ۳ خوابيديم كه خانمي خواب بد ديد و بيدار شدم. جيغ مي‌كشيد و خيلي ترسيده بود. زبونم لال نزديك بوده سكته رو بزنه. خواب غول و شيطان و.... من با ترس از خواب بلند شدم و كلي سعي كردم آرومش كنم. قرآن و نماز و.... اينقدر ترسيده بود كه دستشويي تنها نمي‌رفت و در نيمه باز مي‌ذاشت. جالب بود قرآن آورده بودم كه بخونه تا دلش كمي آروم بشه همينجوري كه باز كرد سوره طه آمد اون هم صفحه ۳۱۳ اون. (شيطان پرستي) تا صبح نخوابيديم كه آخر سر صبح گذاشتمش خونه مامنش و خودم رفتم اداره

فيلم تولد ضحي هم توسط بانو ميكس شد. دستش درد نكنه قشنگ درستش كرد. عالي بود
دوشنبه ۲۲ مرخصي گرفته بودم. رفتيم بانك مهر يك حساب ميثاق ۴ باز كرديم به مبلغ ۳ تومن براي وام. رفتيم فارابي كه پزشك ببينه و بنويسه براي تست بارداري كه نشد. بعدش هم دندانپزشكي كه اونجا هم چون احتمال حاملگي بود و مي‌خواستند عكس بگيرند نشد. خلاصه كار مفيدي نكرديم. شبش زنگ زدم كه مامان و بابا و آبجي بيان كه يك هو با بي‌بي و خاله و دايي اومدند. خانم كه كلي حرص خورد نزديك بود سكته بزنه... همه چيز به خير و خوشي تموم شد
پتج شنبه ۲۵: امروز صبح خانم رو فرستادم آزمايش بارداري بدهند. ۳ بار از اين baby chek‌ها استفاده مي‌كردند كه نشون نمي‌داد چيزي رو. رفت هبودن بقيه ا.. و آزمايش داده بود. ظهر مادرجان رفته بوده جواب رو مي‌گيره و مي‌بينه مثبته. حالا چند ماهه كه معلوم نيست.... مي‌رسن خونه و كلي ذوق و شوق دارن. نمي‌دونني اول به كي زنگ بزنند. زنگ مي‌زنن به خانمي و زود مي‌گن و قطع مي‌كنند و زنگ مي‌زنن به موبايل من كه توسرويس در راه بازگشت از سركاربه خونه بودم و خبرش رو مي‌دن. كلي ذوق وش وق كردم نزديك بود كار دست خودم بود جلوي همكاران كه كلي خودم رو كنترل كردم. صبح جمعه رفتيم بند گلستان. عصر جمعه شيريني گرفتم و به مامان و بابام گفتيم. كلي خوشحال شدند. به حميد هم گفتم داري عمو مي‌شي اون هم زود زنگ زد به خانمش كه داري زن عمو مي‌شي. خانمش فكر كرد منيره حامله است بعد فهميد كه منظورش خانم من است و كلي جيغ و داد كرد.... ولي قرار شد به كسي چيزي نگيم تا متخصص زنان و زايمان ببينه و تاييد كنه كه حامله هست.

جمعه: صبح ساعت ۶ مادرخانم گفت بريم احلمد و ما هم لبيك گفتيم
رفتيم كنارصدمتري حدود نيم ساعت علاف شديم تا اومدند. خاله طاهره + خاله مهري و ما. اخلمد خيلي نمي‌تونستيم جلو برويم. چون خانم براي خوب نبود پياده راه بياد بالاخره يك جايي همون نزديك‌ها بساط رو پهن كرديم. خاله‌ها اينجا فهميدند كه خانم حامله هست و... 
رفتيم تا اون پارك و آبشارش. خيلي قشنگ بود. شب برگشتيم... ما رو سرراه گذاشتند و در برگشت به خونه شون تو راه ماشينشون پنچر مي‌شه. ظاهراً از دماغ سيدعلي بيرون آمده بود. اونجا كه تهيه ناهار جوجه با ايشون بود بقيه كمك چنداني نكردند.

دسته ها : خاطرات
پنج شنبه 15 2 1390
X